۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

روزی که سایت شدم

اسباب کشی به وب سایت حرفه معمار

۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

سمفونی مردگان

یک قطعه از سمفونی مردگان، در خانه جدید.

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

در حال ساخت است

۱۳۹۰ خرداد ۲۱, شنبه

ناقوس جدایی

نگاهی به فیلم "جدایی نادر از سیمین" در خانه جدید

۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

شهرما خانه ما

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

مردن مثل یک خدا

نگاهی به فیلم "از انسانها و خدایان" در خانه جدید

لبه عکس و فیلم

لبه عکس و فیلم، در خانه جدید

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۳, جمعه

بخشش یا انتقام؟

نگاهی به فیلم "در دنیایی بهتر" برنده اسکار بهترین فیلم خارجی امسال، خانه جدید

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه

اینک هنر

اینک هنر در خانه جدید

۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

شورش بی دلیل

شورش بی دلیل در خانه جدید

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

روز معمار و یک آرزو

در خانه جدید

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

شارل آزناوور

مهمان من در خانه جدیدپیوند

۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

اگر تو نبودی...

۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه

سینما برابر زندگی

۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

برادران جبران

در خانه جدید.

۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

بهار

بهار آمد به خانه من

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

کسی چه می داند، شاید روزی

انتشار در خانه جدید.

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

107 دقیقه خوشبختی

در خانه جدید.

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

اثبات هندسی قضیه رومنس به روش برهان خلف

مشاهده اثبات در خانه جدید

۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

چگونه یک مرغ دریایی صبحانه اش را از دست من خورد

برای دیدن پاسخ به خانه جدید بروید.

۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

آسمان را نخراش

منتشر در خانه جدید.

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

صبحانه با کوهن

ممنون که به خانه جدید می روید.

۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

صدای ملت

خانه درختی

۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

خاطرات

این پست را در خانه جدید ببینید.

۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

سوسولهای امپرسیونیست

زیبا

چند جمله ای درباره فیلم “زیبا” با عنوان اصلی Biutiful نوشته ام، اینجا.



۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

خانه جدید


محدودیت هایی در این خانه بود، برای خودم و دوستانی که به دیدنم می آمدند. خانه جدیدی ساختم و حالا در هر دو هستم


۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

قهوه استارباکس



گاهی می رویم "استارباکس" و با هم قهوه می خوریم. حرف های زیادی داریم که به هم بزنیم. من لپ تاپم را در می آورم و ویدئو های روز "ولنتاین" ایران را نگاه می کنم و خبرها را. "شارل" هم دارد با "آیپاد"ش با "کیت" چت می کند. می پرسد کوبا یا مکزیک؟ "کیت" جواب می دهدهیچکدام، دومینیکن. ساحل و آفتاب بهتری دارد. بیشتر می توانیم "فان" داشته باشیم. با خودم فکر می کنم، یک نفر دیگر نیست. تا روز قبل بوده، حتا تا یک ثانیه قبل از شلیک هم زنده بوده، چه فرقی می کند مال کدام طرف.قهوه هنوز داغ است.من و "شارل" با هم قهوه می خوریم. ما دغدغه های مشترک زیادی داریم. من و "شارل" دوستان خوبی هستیم.

لینک تصویر

من و "شارل"

من و "شارل" دوستان خوبی هستیم. هر دو در جهان "اول" زندگی می کنیم. هر دو در جهان "اول" درس می خوانیم، در یک کلاس. هر دو از روزهای خیلی پیش منتظر 14 فوریه بودیم. او می خواست بهترین هدیه ممکن را برای این روز به "کیت" بدهد، من می خواستم ... . او امشب خوشحال است، گفت که "کیت" خیلی هدیه اش را دوست داشته. من هم خوشحالم، چون ... . هر دو امشب راحت می خوابیم. من و "شارل" دوستان خوبی هستیم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

وکیل مدافع شیطان

* بیرون گود نشستن هم خوب چیزیست، کلا می گویم. نشسته ای با شلوارک گل گلی به پا، لبت را از لیوان بشکه ای ات که پر از "لیموناد" با پنج سانتی متر کف است بر می داری و هی داد می زنی: "لنگش کن".
* در یکی از سمینارها در جامعه مهندسان مشاور، یکی از سخنرانان که خود آرشیتکت بود گفت میدانید تفاوت معماران با فاحشه ها چیست؟ این که فاحشه ها مشتری یکدیگر را قاپ نمی زنند!
* حتا اگر موکلت به طور خصوصی پیش تو اعتراف کند که واقعا او آن دخترک بیچاره را کشته، تو به عنوان وکیل حرفه ای باید از او دفاع کنی، باید اثبات کنی که شواهد کافی وجود ندارد. شاید هم همینطور که داری احساسات هیات منصفه را به نفع موکلت قلقلک می دهی تصاویر تجاوز او را هم قبل از قتل دخترک پیش چشم داشته باشی و این جمله او را که با پشیمانی به تو گفته اگر جسد را در ماشین چوب بری انداخته بود حالا گیر نمی افتاد! این یکی از شباهت های رقت انگیز معماران و وکلاست. کارفرما که مسوول تامین پارکینگ و فضاهای شهری نیست، هست؟ ساختن هرچیزی که نمی توان آن را فروخت هم یعنی حماقت! و شما هم به عنوان مشاور باید در جلسات تصویب طرح در سازمان های ذیربط و بی ربط مانع اتفاق افتادن این حماقت شوید.
* دوست عزیزم که قلم خیلی خوبی دارد ولی آدم را در انتظار نوشته هایش دق می دهد در وبلاگش مطلب جالبی نوشته درباره معضل خیابان های بندرعباس. مسوولین شهری بندرعباس خیلی مهربان هستند، کلا می گویم. یعنی بعضی وقت ها مرام و معرفت را شرمنده می کنند. آخر چه معنی دارد که سرمایه گذار بیچاره این همه پارکینگ بسازد؟ یا مثلا مجبور باشد کمی از زمینش عقب نشینی کند تا جا برای عابران باز شود؟ یا زبانم لال یک رواق برای پیاده رو درست شود تا ملت زیر آفتاب کباب نشوند؟ تازه این بنده خدا که دارد جریمه کمبود پارکینگ و اضافه تراکمش را هم دو دستی می دهد، پس دیگر مشکل کجاست؟ میدانم که این مسوولین عزیز هر از گاهی به ماموریت یا مسافرت به کشورهای منطقه می روند. این که شب ها از کجاها بازدید می کنن به خودشان مربوط است ولی خواهشی که دارم این است که روزها همین طور که دارند زحمت می کشند کمی هم به دور و برشان نگاه کنند. ثواب دارد به خدا.
* چند ماهی است که خارج از گود کار حرفه ای نشسته ام و دارم از نوشیدنی ام لذت می برم. عجب چیزی است این سبکی تحمل ناپذیر هستی!

لینک تصویر

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

بنر در جنگل لیبرالیسم

آخر نفهمیدم "عمو جغد شاخدار" قبل از مرگش چه چیزی را می خواست به "بنر" بگوید. بنر، سنجاب دوست داشتنی که یک فرق بزرگ با همه سنجاب های دیگر داشت، این که یک "گربه" او را بزرگ کرده بود و تا مدت ها فکر می کرد یک گربه است. ماهی می خورد، دمش را موقع خواب بغل می کرد و زنگوله به گردن داشت.
اما با آتش سوزی مزرعه، همه چیز عوض شد. او "مادر-گربه" مهربان و مزرعه "امن" را از دست داد و خود را در جایی دید که بعدها فهمید نامش جنگل است. یکی از زیبا ترین سکانس های این انیمیشن، جایی است که بنر برای سیر کردن شکمش سعی می کند از رودخانه ماهی بگیرد و وقتی "سو"، یکی از سنجاب های جنگل، برایش گردو می اندازد او اصلا نمی داند چیست و به چه درد می خورد.
"آتش سوزی" مهیب سال گذشته، باعث شد عده بیشتر و با شتاب بیشتری "مادر-گربه" مهربان را ترک کنند و پا به "جنگل لیبرالیسم" بگذارند. جایی که اولین بار چیزهایی را تجربه کردند که در این جنگل، حق طبیعی هر سنجابی است: پریدن روی شاخه های درخت، آزاد بودن، سنجاب بودن و ... البته شروع کردن همه چیز از اول: غذا پیدا کردن، غذا خوردن، راه رفتن، فرار کردن از چنگ روباه و ... . اما در این جنگل چیز دیگری هم برای تجربه کردن هست: تصویر مزرعه ای که پشت سر همچنان می سوزد.
راستی چقدر عمو جغد شاخدار مهربان بود که به خاطر دوستی اش با بنر دیگر سنجاب نمی خورد. کاش می دانستم قبل از مرگش چه رازی را می خواست به بنر بگوید.

لینک تصویر

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

ابتذال در ابتذال

چند روزی است که یک ویدئو از گروه مهران مدیری در دنیای مجازی دست به دست می چرخد. یکی دیگر از آن برنامه ها با موضوع شبکه های ماهواره ای، اما این بار به جای پخش از تلویزیون حکومتی، سر از اینترنت در آورده است. واکنش ها هم متفاوت است عده ای آن را شاهکار دیگری از مهران مدیری می دانند و به اصطلاح آن را "لایک" می کنند، بعضی ها هم می گویند : دیدید راست می گفتیم؟ او هم از مزدوران رژیم است.
شخصا هیچوقت تمایلی به داشتن آنتن ماهواره و دیدن برنامه های آن نداشته ام، حتا اگر فرض کنیم که همه این تعداد نجومی کانال، برنامه های مفیدی داشته باشند (فرض محال) باز هم فکر می کنم راه های بهتری برای هدر دادن وقت وجود دارد. با این وجود دیدن این ویدئو که سراسر ناسزا به آدم های دیگر است و طنز نام گذاری می شود، برایم تاسف برانگیز و البته سوال برانگیز بود.
به فرض که همه این شبکه ها مبتذل باشد و برنامه هایش توسط آدمهای نامتعادل (به تعریف رسمی رژیم) اداره می شود، حالا اگر ابتذال را کمی دقیقتر تعریف کنیم مثلا تخریب شخصیت منتقدان، دروغگویی در روز روشن، ترویج خرافات، بازتولید ریاکاری و نان به نرخ روز خوری و ... را هم در نظر بگیریم، آن وقت تلویزیون حکومتی که با سرمایه مردم تغذیه می شود، مبتذل نیست؟
دموکراسی خواهی و مطالبه آزادی چیزی نیست که با چسباندنش به تبلیغ داروهای تقویت جنسی، مضحکه و احتمالا انکارش کنید. راستی شما که اینقدر خوب با "پارک دانشجو" و فضای آن آشنایی دارید، بد نیست یک تور هم برای مقامات بگذارید تا در سخنرانی هایشان در خارج از کشور، وقتی در باره رعایت حقوق دگرباشان مورد پرسش قرار می گیرند، اصلا وجود آنها را از بیخ و بن انکار نکنند.
و باز هم راستی، حالا که روزنامه ها در کما هستند، همین شبکه های ماهواره ای که زیر امواج پارازیتند و حتا معتدل ترین وبلاگ ها هم حق وجود ندارند، پس دیگر مشکل کجاست؟

لینک تصویر

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

ای برادران کوئن کجایید؟

آخرین ساخته برادران کوئن، فیلمی است با نام TRUE GRIT که به فارسی "شاید" بتوان آن را چیزی مثل صلابت واقعی ترجمه کرد. داستان بر اساس کتابی است با همین عنوان از چارلز پورتیس که در سال 1968 منتشر شد و دستمایه ساخت فیلمی با نام مشابه به کارگردانی هنری هاتاوی قرار گرفت. در این فیلم جان وین، بازیگر افسانه ای فیلمهای وسترن، نقش اول مرد را بازی کرد و جایزه اسکار را به خاطر این نقش در سال 1969 بدست آورد.
دختر چهارده ساله ای به نام متی روس، می خواهد تام چینی را پیدا کند و انتقام قتل پدرش را از او بگیرد. او برای این کار بالاخره روستر داگبرن (جان وین)، مارشال جنجالی را برای کمک متقاعد می کند اما لابوف، رنجر اهل تکزاس هم به دنبال تام چینی است و ضلع سوم مثلث را شکل می دهد... .
در روایت امروزی اتان و جوئل کوئن از داستان، جف بریجز برنده اسکار بازیگری در سال 2010 برای فیلم دل دیوانه، قدم در راه جان وین می گذارد. مت دیمون نقش لابوف را بازی می کند و هایلی استاینفلد نقش متی روس.
برادران کوئن از اولین فیلم بلندشان در سال 1984 تا حالا بسیار پرکار بوده اند و جوایز زیادی را هم بدست آورده اند. از جمله فیلم هایشان فارگو و جایی برای پیرمردها نیست، شش جایزه اسکار را به خود اختصاص داد، اما برای من فیلم ای برادر کجایی؟ (سال 2000) دوست داشتنی ترین فیلم آنهاست، روایت پست مدرنی از اودیسه هومر با کلاژی از ژانرهای مختلف سینمایی و نشانه ها.

* عنوان پست بر گرفته از فیلم ای برادر کجایی؟
لینک تصویر
لینک تریلر

پانوشت: سایت بی بی سی فارسی نام این فیلم را "بی باک" ترجمه کرده است.

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

شهامت واقعی


دیوید بوردول منتقد سینما، پستی را در وبلاگش گذاشته که بخشی از آن را عین متن اصلی در زیر می آورم:

We are in the season in which critics are likely to use the word courage casually, as in “Natalie Portman gives a courageous performance in Black Swan.” The ongoing struggle of Panahi and thousands of his fellow Iranians remind us what real courage, in the world outside the movie theatre, looks like

برای مشاهده متن کامل به اینجا رجوع کنید.