۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

ما همه خوبیم

به بهانه طرح موضوع "امنیت" در فضای مجازی بندرعباس

در زندگی خاطراتی هست که مثل نقش بر سنگ خارا می ماند و به یاد آورده می شود. گرگ و میش یک روز پاییزی بود و برای قشم، خنکای بهار بود که به سر و صورت می خورد. صدای موتورسیکلت در خیابان آن روزهای جزیره که هنوز آزاد نشده بود از قید بکر بودن و من که روی باک موتور به پدر تکیه داشتم. تقریبا هم سن این روزهای پسرم بودم، کمی بیش از پنج سال. هم سن این روزهای او که نه در اسباب بازی هایش تفنگ و شمشیر هست و نه در کارتون هایش بتمن و اسپایدرمن، مبادا که خشونت طبع لطیفش را بیازارد. به میدان اصلی شهر نزدیک می شدیم و تا کودکستان چیزی نمانده بود. این اواخر خیلی کم گذرم به قشم افتاد ولی همیشه از کنار آن میدان رد شدم. آن درخت دیگر در میدان نبود. آن درخت با شاخه های تنومند در آن هوای گرگ و میش پاییزی. تلاش پدر بیهوده بود. دیگر برای تغییر مسیر دیر شده بود. من او را دیدم. آن چیز را دیدم که با نسیم به آرامی تاب می خورد. آویزان شده از شاخه درخت با سری فرو افتاده. می گفتند افغانی بوده. دزدی کرده و آدم کشته. چه خوب! پس از ما نبوده. سارقان بانک هم ...ی بودند. چه خوب! پس محلی نبوده اند و همین طور سارقان طلافروشی خیابان ... و گروگان گیران کودک ... .
ولی تو برادر من، تو را که می شناسم. تو از همان هوایی تنفس می کنی که من، به همان گویشی حرف می زنی که من و در همان محله ای زندگی می کنی که "روزگاری" من. روزگاری که هنوز محله های گلشهر و زیبا شهر و ... شهر نبود و همه در خانه هایشان حق "حیاط" داشتند. همان حیاطی که اگر کمی درش باز می ماند، تو می آمدی کفش های ما را و حتی لباس هایمان را از روی بند رخت می دزدیدی. همان حیاطی که اگر شاخه درخت مان کمی از روی دیوار به کوچه سرک می کشید دیگر میوه هایش نصیب مان نمی شد. آه! چقدر تو خوب بودی برادر! و چقدر بی آزار. نه تفنگ داشتی و نه ساطور. حتا به چاقوی میوه خوری هم نیاز نداشتی. تنها نیازت یک "کپره" بود و یک "تنبان" و کمی پول تا با آن بروی چند ساعتی خودت را فراموش کنی.
ولی روزگار عوض شد برادر. ما "پیشرفت" کردیم و تو جا ماندی. بله تو راست می گویی، تو هم کمی سهم داشتی در آن پول نفت که خرج ما شد تا چند کلاس بیشتر از تو بخوانیم. آخر می دانی، دیگر بوی فاضلاب روان در آن محله ها قابل تحمل نبود برای ما. آن خانه های درب و داغان، کوچه های خاکی پر پیچ و خم که پشت هر پیچ و خمش تو ایستاده بودی یا نشسته بودی، در حال چرت زدن. نه! در شان ما نبود. پس دعا کردیم به درگاه خداوند و چه زود دعایمان مستجاب شد، برادر! و خداوند مسوولان را فرستاد با طرح های ضربتی و بسازبفروش ها را با بیل و کلنگ، که بشارتمان دادند به "توسعه" شهر در زمین های بکر! و بنگاه های املاک را فرستاد که تنذیرمان دادند به سکنا گزیدن در محله های کودکی و چشممان را گشودند به پیشرفت درمحله های جدید، که هرسال دو برابر می شد قیمت آن و فاصله تو از توسعه. "توسعه پایدار"؟ چه می گویی برادر این حرف ها مال کتاب هاست و از در کلاس های دانشگاه هم آن طرف تر نمی رود. به "بهبود کسب و کار" تو که نمی شود روبان زد و آن را افتتاح کرد. با تلاش برای "ارتقا سطح فرهنگی" تو که نمی شود عکس گرفت و توی روزنامه چاپ کرد. بهسازی محله های فرسوده زمان می خواهد برادر! برنامه می خواهد. که هیچ کدام در حوصله این شتاب "پیشرفت" نبوده و نیست وقتی این همه زمین های دست نخورده هست در حوالی شهر. جواب نسل جدید را چه کسی می دهد؟ ما که نمی توانیم بیاییم همسایه شما بشویم برادر. بچه هایمان هم حرف های هم را نمی فهمند. راستی بچه هایتان هنوز گویش بندری دارند؟
تو جا ماندی برادر! تقصیر کسی نیست. ما همه خوبیم. این بار که به سراغم آمدی با ساطور، کیفم را می دهم با موبایل و ساعت فقط قبل از رفتنت بگذار کمی بغلت کنم برادر! تو هنوز بوی فاضلاب کوچه های کودکی ام را می دهی...وقتی با موتور سیکلت از من دور می شوی برایت دست تکان می دهم. ما همه خوبیم برادر! ما همه خوبیم...

۷ نظر:

محسن گفت...

سلام استاد...
نمی دونم چی بگم با این مطلب اشک تو چشام حلقه زد...
ما همه خوبیم برادر! ما همه خوبیم...

روح اله بلوچي گفت...

ممنون مسعود...ممنون...عالي هسته....

گوج گنو گفت...

ممنون مهندس عالی بود

مرتضا نیک گفت...

سلام جناب منصوری
سپاس از شما
ممنون از همراهی مسمر شما در این طرح

Mohammad Razavi گفت...

It was brilliant Masoud Jan.

مصطفی گفت...

سلام ، اسم و بلاگ شما در بین نام وبلاگ نویسان انگران امنیت لینک شد . !

مسعود منصوری گفت...

دوستان عزیزم:محسن،روحی،احسان/ایمان،مرتضا،
محمد و مصطفی، ممنونم از ابراز لطفی که به من دارین.آرزوی بزرگی نیست چیزی که خواسته شده این روزها،ولی اینجا رسیدن به خواسته های اولیه راه دشواری رو طلب میکنه...